حکومت اقتدرای گرای رضا خان و سرکوب فعالیت های سیاسی احزاب و جامعه مدنی در دوران او باعث شکل گیری فعالیت های سیاسی زیرزمینی و جنبشهای کمونیستی و کارگری در ایران شد. رضاشاه که تجربه مخالفت گروه های سیاسی و برخی نمایندگان مجلس شورای ملی در دوران پیش از سلطنت نسبت به خود را داشت، هنگامی که به پادشاهی رسید تلاش کرد تا مجلس و احزاب سیاسی را به طور کامل تحت سلطه خود در آورد. انتخابات مجلس شورای ملی پس از رسیدن او به سلطنت تحت نظارت وزارت دربار و شخص تیمورتاش قرار گرفت و از حضور سیاستمداران و فعالین سیاسی مستقل یا منتقد رضاشاه به مجلس جلوگیری می شد. در نتیجه، مجالس هفتم تا سیزدهم در دوران رضاشاه تبدیل به مجالس کاملا فرمایشی شدند.
مجلس ششم که پس از آغاز سلطنت رضاشاه تشکیل شد برای او اهمیت بسیاری داشت، چراکه اصلاحات ساختاری مورد نظر او باید به تصویب مجلس می رسید و همچنین او قصد داشت با کنترل مجلس، از مشروعیت آن برای حکومت خود به عنوان حکومت مشروطه استفاده کند. با وجود آنکه قدرت رضاشاه از ارتش سرچشمه می گرفت او باید با جلب نظر مردم سلطنتش را آغاز و تثبیت می کرد. بنابراین بر خلاف مجالس اول تا پنجم که سیاستمدران مستقل و فعالان حزبی در شهرها و متنفذان روستایی در مناطق غیر شهری افراد تعیین کننده بودند؛ در مجالس ششم تا سیزدهم تعیین کننده ترکیب نمایندگان، شخص شاه بود. در انتخابات مجلس ششم به جز تهران، بقیه حوزه های انتخاباتی تحت کنترل نظامیان و امرای لشکر و فرماندهان پادگانها بود و همین امر باعث ورود افرادی به مجلس شد که توسط مردم ساکن همان منطقه نیز شناخته شده نبودند.
در انتخاباتهای مجلس هفتم تا سیزدهم به فرمان وزارت کشور کمیسیون هایی در استانها و شهرها متشکل از رئیس دادگستری، رئیس دارایی، رئیس شهربانی و رییس قشون تشکیل داده می شد و در این جلسات تعدادی از افراد تاجر و خوشنام را برای شرکت در انتخابات لیست می کردند و آن لیست را برای تهران می فرستادند تا از میان آنها تعدادی برای نامزدی انتخابات تعیین شوند. نکته جالب در انتخابات مجلس هفتم شورای ملی این بود که اعلام شد مدرس حتی یک رای هم کسب نکرده است و او در این باره گفت:” به فرض که مردم به من رای نداده اند، پس آن یک رای که خودم داده ام کجاست؟” در چنین شرایطی فرمایشی بودن مجالس شورا به مرور به امری عادی تبدیل شده و نمایندگان مجلس به کارکنان دولت شباهت یافته بودند. سفیر انگلیس در سال ۱۳۰۵ درباره مجلس آن دوران چنین گزارش داد:” مجلس ایران را نمی توان جدی گرفت، نمایندگان مجلس، نمایندگان آزاد و مستقلی نیستند و انتخابات مجلس آزادانه برگزار نمی شود. هنگامی که شاه طرح یا لایحه ای مدنظر دارد، تصویب می شود. زمانی که مخالف است رد می شود و هنگامی که بی اعتنا است، بحثهای فراوانی درباره طرح مورد نظر صورت می گیرد.” رضاشاه برای رسیدن به چنین شرایطی همه روزنامه های مستقل را بست و احزاب سیاسی را از بین برد. حتی حزب اصلاح طلبان نیز پس از آن که مدرس و نمایندگان روحانی دیگر همسو با او نتوانستند به مجلس راه یابند، تعطیل شد. حزب تجدد نیز پس از روی کار آمدن رضا شاه به حزب ایران نو و سپس به حزب ترقی که مدلی از احزاب فاشیستی بود تبدیل شد. با این وجود، فعالیت این حزب نیز بعدها به دلیل آنچه گسترش احساسات جمهوری خواهی خطرناک نامیده می شد، غیرقانونی اعلام شد. احزابی چون حزب های سوسیالیست و کمونیست نیز با برخورد جدی و خشونت آمیز حکومت و انحلال مواجه شدند.
احزاب سیاسی از آغاز فعالیت تا انحلال در دوران رضا شاه
جمعیت ایران جوان :
این حزب در سال ۱۳۰۱ در نتیجه اوضاع کشور، با انگیزه و تفکر بازسازی ایران ایجاد شد. نام این گروه در ابتدا “سروش دانش” بود که بعدها به “ایران جوان” تغییر یافت. این حزب که به ریاست علی اکبر سیاسی کار خود را آغاز کرد، به دلایلی مانند رقابت با گروه ها و احزاب قدرتمند در مجالس چهارم و پنجم و همچنین به دلیل مهاجرت تحصیلی اعضای رده بالای حزب، نتوانست فعالیت خاصی تا زمان آغاز سلطنت رضاشاه انجام دهد. پس از آغاز دوران پهلوی در سال ۱۳۰۵، موعد فعالیت مجدد این حزب در ایران فرا رسید. اما پس از مدتی حزب “ایران نو” توسط تیمورتاش ایجاد شد که اعضای آن نمایندگان مجلس، وزراء، بازرگانان، اصناف و دولتمردان بودند و حزب ایران جوان در نتیجه مذاکرات و فشارهایی با حزب ایران نو ادغام شد.
حزب تجدد، ایران نو و ترقی:
حزب تجدد در مجلس پنجم از جمع نمایندگان حامی رضاشاه تشکیل شد و هدف آن الغای سلطنت قاجار و جایگزینی سلطنت پهلوی بود. پس از روی کار آمدن رضاشاه، به علت آنکه هدف و فلسفه وجودی این حزب محقق شده بود، با تغییر کارکرد حزب جدیدی به نام “ایران نو” تبدیل شد. اعضای سرشناس تشکیل دهنده این حزب تیمورتاش، فیروز، داور( وزیر عدلیه)، بهرامی(منشی مخصوص شاه) و ژنرال مرتضی خان( فرمانده قشون تهران) بودند. هدف از ایجاد حزب ایران نو، تشکیل حزبی فراگیر مانند حزب جمهوری خلق ترکیه بود که بتواند حامی سیاست های رضاشاه باشد. در واقع رضاشاه می خواست با گسترش نفوذ این حزب در مجلس و در جامعه، اولا بتواند اصلاحات رادیکال خود را در مجلس به راحتی پیش ببرد و دوم آنکه بتواند ارتشیان، کارگزاران و نیروهای مهم را در قالب یک حزب فراگیر از طریق عضوگیری پشت سر خود متحد سازد. اما پس از مدت کوتاهی این حزب را نیز مختل تصمیم گیری های خویش دید و از طریق ایجاد حزب خودساخته دیگر به نام “ضداجنبی ها” و ایجاد رقابت و درگیری بین این حزب و حزب ایران نو، در نهایت از فعالیت هر دو آنها جلوگیری کرد. بنابراین حزب ایران نو فقط ۳ ماه فعالیت داشت و در سال ۱۳۰۶ ایجاد و در همان سال منحل شد. با این حال، شاخه پارلمانی این حزب به نام ” ترقی” تا سال ۱۳۱۱ فعال بود. ترقی حزبی با الگوی حزب فاشیستی موسولینی و حزب جمهوری خلق آتاترک بود که توسط تیمورتاش ایجاد شد و هدف آن ” اجرای منویات ملوکانه” رضاشاه بود. این حزب نیز در سال ۱۳۱۱ به علت برکناری تیمورتاش و با عنوان تبلیغ اندیشه های جمهوری خواهانه توسط رضاشاه منحل شد.
حزب سوسیالیست:
نقش حزب سوسیالیست در روی کار آمدن رضاشاه به عنوان نخست وزیر به اندازه ای بود که رضاشاه خود را مدیون آنها می دانست و به همین دلیل او سلیمان میرزا اسکندری را به وزارت معارف و اوقاف و میرزا قاسم صور اسرافیل را به وزارت داخله گماشت. با این حال به علت نزدیکی رضاشاه در برهه های بعدی به مدرس و حامیانش، رابطه حزب سوسیالیست با رضاشاه به تیرگی گرایید. چنانکه در مجلس پنجم و در هنگام معرفی کابینه جدید به مجلس، سلیمان میرزا علیه نصرت الدوله فیروز نطق ایراد کرد و این موضوع باعث رنجش رضاخان و ترک مجلس توسط او شد. این رابطه تیره تا جایی ادامه پیدا کرد که در مجلس موسسان سلیمان میرزا و دو نماینده سوسیالیست دیگر تنها نمایندگانی بودند که به پادشاهی رضاخان رای ندادند؛ زیرا پادشاهی جدید را برضد اصول سوسیالیستی می دانستند. بنابراین با به سلطنت رسیدن رضاشاه حزب سوسیالیست مورد غضب او قرار گرفت. سلیمان اسکندری رهبر این حزب مجبور به کناره گیری شد و پس از آن حزب سوسیالیست منحل شد و گروهی سازمان یافته باشگاه های حزب را به آتش کشیدند. مثلا در اجرای نمایشی در بندرانزلی توسط این حزب و در پی آمدن یک زن روی صحنه، پلیس گروه های مذهبی را تشویق کرد به سالن نمایش حمله کنند.
حزب کمونیست:
“حزب کمونیست ایران” که همان حزب “عدالت” در شمال ایران بود در روزهای اول تیرماه ۱۲۹۹ پس از پیروزی میرزا کوچک خان جنگلی و حامیان او در انزلی تشکیل شد. این حزب که به لحاظ سازمان و تشکیلات به شدت موثر از شوروری بود، به حمایت از رضا خان و اقدامات او برای رسیدن به قدرت پرداخت. اما پس از به حکومت رسیدن او، حزب کمونیست ایران به دلیل فعالیت های سیاسی و هدفها و درخواست هایش از حکومت که شامل لغو حکومت نظامی، بخشودگی زندانیان سیاسی، مصادره زمین های بزرگ مالکان، دفاع از حقوق کشاورزان و تقسیم املاک در بین آنها بود، با رضاشاه دچار مشکل شدند و فعالیت این حزب ممنوع اعلام شد. آنها در دومین کنگره خود در ایران که در آستانه “ششمین کنگره کمینترن” بود، موضع ضد رضاشاه خود را اعلام کردند و او را مانع رشد و و ترقی کشور دانستند. راه حل مبارزه با او از نظر آنها فقط در سازماندهی کارگران، دهقانان و خرده بورژوازی و در نتیجه انقلاب و حکومت دیکتاتوری پرولتاریا بود. این کنگره که به گسترش افکار چپ افراطی دامن زد، کودتای ۱۲۹۹ رضاخان را توطئه انگلیسی و او را دست نشانده امپریالیسم خواند. از نظر آنها اصلاح طلبان نیز عده ای خرده بورژوا بودند. در پی کنگره مذکور، سلطانزاده که پیش از آن به عنوان یک چپ افراطی شناخته می شد به کمیته مرکزی حزب فراخوانده شد و در عوض دو نفر از اعضای حزب که رضاشاه را نماینده خرده بورژوازی برای مبارزه با فئودالیست های محلی و امپریالیست های خارجی می دانستند از حزب اخراج شدند.
در نتیجه تثبیت بیشتر رضاشاه و فشار بیشتر او بر این گروه و احزاب دیگر ، آنها تلاش کردند با ایجاد سازمان های پوششی به صورت زیرزمینی فعالیت کنند. بنابراین رضاشاه در سال ۱۳۱۰ طی لایحه ای که به مجلس فرستاد هرنوع فعالیت حزب کمونیست به هر عنوانی را ممنوع کرد. حکومت بین سال های ۱۳۰۶ و ۱۳۱۲ صد و پنجاه و شش نفر از سازمان دهندگان نیروهای کارگری را دستگیر کرد و اکثر آنها را به شهرهای دور از زادگاه خود تبعید کرد. از رهبران حزب کمونیست ایران فقط کسانی که پیش از آن به اتحاد شوروی تبعید شده بودند، مشمول این دستگیری و تبعید ها نبودند که البته بسیاری از آنها بعدها قربانی تصفیه های استالین شدند. بنابراین استالین به صورت غیر مستقیم به رضاشاه در قلع و قمع حزب کمونیست در ایران یاری رساند.
گروه پنجاه و سه نفر:
این گروه مارکسیستی در اوج دوران استبدادی رضاشاه و فشار حداکثری او بر گروه ها سیاسی برای مبارزه با او شکل گرفت. دکتر تقی ارانی که به عنوان بنیان گذار فکری حزب توده شناخته می شود، در آلمان با افکار مارکسیستی آشنا شد و از افکار ناسیونالیستی-شوونیستی به گرایش سوسیالیست- مارکسیستی روی آورد. او وارد تشکیلات یک سازمان دانشجویی کمونیستی در آن کشور شد و در کنار مطالعه دست جمعی مقالات و کتب مارکسیستی، به ترجمه این آثار برای مجله زیر مینیشان ” دنیا” و فعالیت و تبلیغ علیه رضاشاه پرداخت. او با شرکت در هفتمین کنگره کمینترن در مسکو از آنها برای تشکیل حزب کمونیست ایران مجوز گرفت و سپس به کمک نصرالله کامران( اصلانی) حزب کمونیست ایران را تشکیل داد. هدف این حزب جمع آوری اعضاء، متشکل ساختن آنها، ایجاد یک سازمان مخفی، فراهم ساختن وسایل انتشار و توزیع مخفی نشریه و کوشش برای متشکل و رهبری کردن مبارزات منفی ضد دیکتاتوری در میان کارگران و دانشجویان بود.
در سال ۱۳۱۶ در حالی که شرایط سیاسی تحت تاثیر اعتصابات دانشکده فنی و کارخانه نساجی اصفهان بود، پس از دستگیری دو ایرانی عضو کمینترن و راهنمای آنها به نام محمد شورشیان که برای کمک به حزب کمونیست ایران از مسکو به ایران فرستاده شده بودند، اعضای حزب توسط پلیس شناخته و دستگیر شدند. پس از بازجویی های اولیه کامبخش، دبیرتشکیلات حزب، دستگیر و پس از آن نیز بقیه ۵۳ نفر بازداشت شدند. این افراد اکثرا روشنفکران فارسی زبان یا فارسی زبان شده ای بودند که در تهران زندگی می کردند که یکی از معروف ترین آنها بزرگ علوی بود. اگرچه ۵ نفر از آنها به فاصله نزدیکی آزاد شدند، این گروه به نام پنجاه و سه نفر معروف شد. در پی محاکمه آنها، ۴۵ نفر به زندان محکوم شدند که سنگین ترین آن ۱۰ سال و مربوط به ارانی و سران دیگر گروه بود. افرادی که از گروه ۵۳ نفر دو روز پس از استعفای رضاشاه در سال ۱۳۲۰ آزاد شدند بعدها حزب توده را بنیان نهادند.
اگرچه رضاشاه اصلاحات ساختاری قابل توجهی در ایران انجام داد؛ اقدامات او عمدتا بر مبنای ابزار زور و و اجبار بود. او نتوانست ساختار و ابزارهای خود را با ساختار اجتماعی ایران هماهنگ سازد و اگرچه سعی داشت طبقات اشرافی را به خود جلب کند، در جذب طبقات متوسط جامعه ایران ناموفق بود. طبقه متوسط سنتی از جمله روحانیون به شدت با او مخالف بودند و طبقه متوسط جدید به او احساسات مخالف و منتقدانه منفعل داشتند. نسل قدیمی تر این طبقه که در ابتدا حامی رضاشاه بودند، به مرور از پشتیبانی او دست کشیدند و به مخالفین قاطع او تبدیل شدند. اگرچه او نارضایتی های شکل گرفته و فعالان سیاسی را سرکوب کرد، در نهایت با اشغال ایران توسط متفقین مجبور به استعفا شد و پس از او عرصه جدید دیگری در فضای سیاسی ایران آغاز شد.